بازیگر p13
به اجبار لبخند زد
"یهویی بود،شوکه شدم...من تا حالا کسی رو نبوسیدم
نمیدونم باید چطوری اینکارو بکنم!" Rebecca
یونگی لبخندی اطمینان بخش در جواب او زد و گفت:
"برای من بی تجربه بودن تو از هر چیز دیگه ای مهم تره!" yoongi
و در حالی که شانه هایش را گرفته بود سمت پذیرایی حرکت کرد
با دیدن دهان باز ربکا از میز چیده شده بلند خندید،خنده ای که این روز ها پایه ثابت زندگی یونگی شده بود!
"تو اینکارو کردی؟" Rebecca
"البته!" yoongi
سودت سنگینی حکم فرما شد و یونگی تازه فرصت بر انداز کردن ربکا را پیدا کرده بود؛زیبا بود،مثل همیشه!
"این لباس رو ندیده بودم!" yoongi
لبخند خجالتی زد
"چون دوختش تازه تموم شده!" Rebecca
ابرویی بالا انداخت
"دوخت؟!" yoongi
شانه ای بالا انداخت و خودش را روی پای یونگی جا داد
"من که پول ندارم لباسای گرون گرون بخرم و بپوشم، عوضش خودم برای خودم میدوزم!" Rebecca
با محبت و البته تحسین او را نگاه کرد
"پس از این به بعد لباس های منم برای قرار های مهم رو تو بدوز!" yoongi
ربکا با مهربانی چشمی گفت که دل یونگی را لرزاند
"نمیخوای چیزی بدی بهم بخورم؟ خیلی گرسنم!" Rebecca
یونگی با تکان دادن سرش بشقابی برداشت و از هر چیزی که با زحمات و البته دقت زیاد درست کرده بود کشید
"وای یه روز فکرشم نمیکردم خونه نشین بشم!" Rebecca
چرخید سمتش
"چطور؟!" yoongi
کلافه گفت :
"از وقتی اخراج شدم کار پیدا نکردم و همه اش دارم به سرمایه ای که برای خرید خونه جمع کرده بودم دست میزنم، البته دیگه چیز زیادی ازش نمونده!" Rebecca
اخم کرد
"برای چی باید کار کنی؟ پس من اینجا چیم!"yoongi
لبش را گزید و نگاهش را به زمین دوخت
"دوست ندارم از زحمات تو استقاده کنم،من مفت خور نیستم یونگی حتی اگه جایگاهت ثابت باشه توی زندگیم!" Rebecca
لبخند زد
"پس منشی من باشی مشکلی داره؟" yoongi
چشمان درشت و تیله مانندش برق زد
"وای راست میگی؟؟؟"Rebecca
سر تکان داد و اجازه داد کمی از هیجان ربکا اینجا و در حضور خودش تخیله شود
"یهویی بود،شوکه شدم...من تا حالا کسی رو نبوسیدم
نمیدونم باید چطوری اینکارو بکنم!" Rebecca
یونگی لبخندی اطمینان بخش در جواب او زد و گفت:
"برای من بی تجربه بودن تو از هر چیز دیگه ای مهم تره!" yoongi
و در حالی که شانه هایش را گرفته بود سمت پذیرایی حرکت کرد
با دیدن دهان باز ربکا از میز چیده شده بلند خندید،خنده ای که این روز ها پایه ثابت زندگی یونگی شده بود!
"تو اینکارو کردی؟" Rebecca
"البته!" yoongi
سودت سنگینی حکم فرما شد و یونگی تازه فرصت بر انداز کردن ربکا را پیدا کرده بود؛زیبا بود،مثل همیشه!
"این لباس رو ندیده بودم!" yoongi
لبخند خجالتی زد
"چون دوختش تازه تموم شده!" Rebecca
ابرویی بالا انداخت
"دوخت؟!" yoongi
شانه ای بالا انداخت و خودش را روی پای یونگی جا داد
"من که پول ندارم لباسای گرون گرون بخرم و بپوشم، عوضش خودم برای خودم میدوزم!" Rebecca
با محبت و البته تحسین او را نگاه کرد
"پس از این به بعد لباس های منم برای قرار های مهم رو تو بدوز!" yoongi
ربکا با مهربانی چشمی گفت که دل یونگی را لرزاند
"نمیخوای چیزی بدی بهم بخورم؟ خیلی گرسنم!" Rebecca
یونگی با تکان دادن سرش بشقابی برداشت و از هر چیزی که با زحمات و البته دقت زیاد درست کرده بود کشید
"وای یه روز فکرشم نمیکردم خونه نشین بشم!" Rebecca
چرخید سمتش
"چطور؟!" yoongi
کلافه گفت :
"از وقتی اخراج شدم کار پیدا نکردم و همه اش دارم به سرمایه ای که برای خرید خونه جمع کرده بودم دست میزنم، البته دیگه چیز زیادی ازش نمونده!" Rebecca
اخم کرد
"برای چی باید کار کنی؟ پس من اینجا چیم!"yoongi
لبش را گزید و نگاهش را به زمین دوخت
"دوست ندارم از زحمات تو استقاده کنم،من مفت خور نیستم یونگی حتی اگه جایگاهت ثابت باشه توی زندگیم!" Rebecca
لبخند زد
"پس منشی من باشی مشکلی داره؟" yoongi
چشمان درشت و تیله مانندش برق زد
"وای راست میگی؟؟؟"Rebecca
سر تکان داد و اجازه داد کمی از هیجان ربکا اینجا و در حضور خودش تخیله شود
- ۲۶.۴k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط